خرقلغتنامه دهخداخرق . [ خ ُرْ رُ ] (ع اِ) نوعی از گنجشک . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ج ، خَرارِق .
خرقلغتنامه دهخداخرق . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَخْرق و خَرقاء. || (اِمص ) درشتی ، خلاف نرمی . || نتوانستگی مرد عمل و حیله کار را. || گولی . نادانی . تحیر. (از منتهی الارب ) (از
خرقلغتنامه دهخداخرق . [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان قوچان است . این دهستان در منطقه ٔ کوهستانی جنوب باختری قوچان واقع و هوای آن سرد و سالم و محصول عمده
خرق عادتلغتنامه دهخداخرق عادت . [ خ َ ق ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معجزه . کارهایی کردن که در عادت تحققش امکان ندارد. || کرامات اولیاء. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
خرق کردنلغتنامه دهخداخرق کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاره کردن . دریدن . شکافتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرق و التیاملغتنامه دهخداخرق و التیام . [ خ َ ق ُ اِ ](ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پاره شدن و باز بهم پیوستن : حکما در خرق و التیام افلاک منکرند. (غیاث اللغات ).
خرق عادتلغتنامه دهخداخرق عادت . [ خ َ ق ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معجزه . کارهایی کردن که در عادت تحققش امکان ندارد. || کرامات اولیاء. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
خرق کردنلغتنامه دهخداخرق کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاره کردن . دریدن . شکافتن . (یادداشت بخط مؤلف ).