خرف کردنلغتنامه دهخداخرف کردن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبهوت کردن . گنگ کردن . کندفهم کردن : خیالش خرف کرده کالیوه رنگ بمغزش فروبرده خرچنگ چنگ .سعدی (بوستان ).
خرفگویش اصفهانی تکیه ای: xeref طاری: xereft طامه ای: xeng طرقی: xereft / xeng کشه ای: xereft نطنزی: xeref
خرففرهنگ مترادف و متضاد۱. پیر، کهنسال ≠ برنا، جوان ۲. بیهوش، حواسپرت، خرفت، کمهوش ≠ هوشمند، باهوش ۳. خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله
ماء آسندیکشنری عربی به فارسیچرکي , باطلا ق , کثافت , سختي , گرفتاري , ادم بي کله , گنديده , فاسد , ضايع کردن , فاسد کردن , ضايع شدن , فاسد شدن , رسيدن , عمل امدن , گيج کردن , خرف کردن
خرفلغتنامه دهخداخرف . [ خ َ ] (ع مص ) چیدن میوه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || چیدن میوه برای کسی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس )
تازه کردنلغتنامه دهخداتازه کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نو کردن . دوباره کردن . از نو کردن . احیا کردن . اعاده . تجدید کردن : یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت یادی نکرد و کرد