خرف شدنلغتنامه دهخداخرف شدن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر و بی عقل شدن . || مبهوت و متحیر شدن : نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان راخرف شده ست از او هیچ نیک و بد مشمر.مس
اهتارلغتنامه دهخدااهتار. [ اِ ] (ع مص ) خرف شدن از پیری . مُهتَر نعت است از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مولع کردن به گفتن . بیهوده گوی گردانیدن . (المصادر ز
تسعسعلغتنامه دهخداتسعسع. [ ت َ س َس ُ ] (ع مص ) سپری شد زندگانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پیر و خرف شدن مرد. (من
افنادلغتنامه دهخداافناد. [ اِ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || به خطای رأی منسوب کردن . || خرف شدن . (منتهی الارب ) (آنندر
خطادیکشنری عربی به فارسیلغزش , اشتباه , غلط , سهو , خطا , عقيده نادرست , تقصير , عيب , نقص , ناپاک , پليد , شنيع , ملعون , نادرست , خلا ف , طوفاني , حيله , جرزني , بازي بيقاعده , ناپاک
خرفلغتنامه دهخداخرف .[ خ َ رَ ] (ع مص ) تباه شدن عقل از کلانسالی . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || حریص شدن بخوردن میوه ٔ تازه چیده .(منت