خرفتنلغتنامه دهخداخرفتن . [ خ َ رَ / رِ ت َ ] (مص ) شکایت کردن و نالیدن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خرخر کردن . (ناظم الاطباء). خراخر کردن . (از آنندراج ).
خرتنبلیلغتنامه دهخداخرتنبلی . [ خ َ تَم ْ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل خرتنبل . عمل تنبل . عمل کاهل . (یادداشت بخط مؤلف ) : شاعران از هر طرف در نزد تو شعر آورندمن بصدر تو خموش این است ا
خرتنکلغتنامه دهخداخرتنک . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) نام قریتی بوده است بسمرقند و بین آنجا و سمرقند سه فرسخ راه است . قبر امام اهل حدیث محمدبن اسماعیل بدانجا میباشد. (از معجم البلدان ).