خرفگویش اصفهانی تکیه ای: xeref طاری: xereft طامه ای: xeng طرقی: xereft / xeng کشه ای: xereft نطنزی: xeref
خرففرهنگ مترادف و متضاد۱. پیر، کهنسال ≠ برنا، جوان ۲. بیهوش، حواسپرت، خرفت، کمهوش ≠ هوشمند، باهوش ۳. خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله
خرف شدنلغتنامه دهخداخرف شدن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر و بی عقل شدن . || مبهوت و متحیر شدن : نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان راخرف شده ست از او هیچ نیک و بد مشمر.مس
خرف کردنلغتنامه دهخداخرف کردن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبهوت کردن . گنگ کردن . کندفهم کردن : خیالش خرف کرده کالیوه رنگ بمغزش فروبرده خرچنگ چنگ .سعدی (بوستان ).
خرف شدنلغتنامه دهخداخرف شدن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر و بی عقل شدن . || مبهوت و متحیر شدن : نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان راخرف شده ست از او هیچ نیک و بد مشمر.مس
خرف کردنلغتنامه دهخداخرف کردن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبهوت کردن . گنگ کردن . کندفهم کردن : خیالش خرف کرده کالیوه رنگ بمغزش فروبرده خرچنگ چنگ .سعدی (بوستان ).
خرف گشتنلغتنامه دهخداخرف گشتن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گنگ شدن . گیج شدن . کندفهم شدن : تو نیز ای بخیره خرف گشته مردزبهر جهان دل پر از داغ و درد.فردوسی .