خرعلغتنامه دهخداخرع . [ خ َ رَ ] (ع اِ) داغی در گوش گوسپند که دو خط بدرازا در گوش آن داغ کنند تا گوش وی سه پاره گردد و پاره ٔ میانی بر جوف گوش آویزان شود. || نرمی مفاصل . || سس
خرعلغتنامه دهخداخرع . [ خ َ رَ ] (ع مص ) ضعیف و سست گردیدن . || شکسته شدن . || متحیر گشتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || جدا شدن شاخه
خرءلغتنامه دهخداخرء. [ خ َرْءْ ] (ع مص ) ریدن و پلیدی انداختن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرءلغتنامه دهخداخرء. [ خ ُرْءْ ] (ع اِ) حدث مردم . (مهذب الاسماء). چلغوزه . فضله ٔ مرغ و آدمی و سگ و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ، خروء،
خرعبلغتنامه دهخداخرعب . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) شاخ یک ساله ٔ درخت و شاخ تر و دراز و نازک و نورسته . || (ص ) زن جوان نیکواندام و نرم . || زن سپید نرم و تناور و پرگوشت و باریک اندام .
خرعوبلغتنامه دهخداخرعوب . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) خرعوبة. ناقه ٔ دراز و کلان بسیارشیر. || شاخه ٔ یکساله ٔ درخت . || شاخه ٔ تر و تازه و دراز و نازک و نورسته . فرعوبة. || زن جوان نیکوان
خرعونلغتنامه دهخداخرعون . [ خ َ ] (اِخ ) نام دهی است از ده های سمرقند از ناحیه ٔ ابسغر. (معجم البلدان ) (از منتهی الارب ) (ازشرفنامه ٔ منیری ). این نام خرغون نیز ضبط شده است .
خرعبلغتنامه دهخداخرعب . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) شاخ یک ساله ٔ درخت و شاخ تر و دراز و نازک و نورسته . || (ص ) زن جوان نیکواندام و نرم . || زن سپید نرم و تناور و پرگوشت و باریک اندام .
خرعوبلغتنامه دهخداخرعوب . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) خرعوبة. ناقه ٔ دراز و کلان بسیارشیر. || شاخه ٔ یکساله ٔ درخت . || شاخه ٔ تر و تازه و دراز و نازک و نورسته . فرعوبة. || زن جوان نیکوان
خرعونلغتنامه دهخداخرعون . [ خ َ ] (اِخ ) نام دهی است از ده های سمرقند از ناحیه ٔ ابسغر. (معجم البلدان ) (از منتهی الارب ) (ازشرفنامه ٔ منیری ). این نام خرغون نیز ضبط شده است .