خرشلغتنامه دهخداخرش . [ خ َ ] (ع مص ) خراشیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مرحوم دهخدا این مصدر را تعریب مصدر خراشیدن فارسی دانسته ا
خرشلغتنامه دهخداخرش . [ خ َ رَ ] (ع اِ) متاع فرومایه ٔ خانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ج ، خُروش .
خرشلغتنامه دهخداخرش . [ خ َ رِ ] (اِ) کسی که از روی هزل و مسخرگی بر وی خنده کنند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مسخره . دلقک . (یادداشت بخط مؤلف
خرشةلغتنامه دهخداخرشة. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) ابن الحر. وی از راویان است و عبداﷲ از احمدبن مفصل از ابوبکر از ابوحصن از خرشةبن الحر نقل می کند که گفت عمر در تاریک روشن از خواب برمی خ
خرشةلغتنامه دهخداخرشة. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) ابن الحرث . از صحابیان بود و بعضی او را خرشةبن الحر المحارثی الازدی آورده اند و بنابر قول ابن السکن او از صحابی بود که بمصر فرودآمد.ابن
خرشةلغتنامه دهخداخرشة. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) نام شخصی است . (ناظم الاطباء). رجوع شود به خرشه (قلعه ) نزدیکی جهرم .