خرسواریلغتنامه دهخداخرسواری . [ خ َ س َ ] (حامص مرکب ) عمل سوار بودن بر خر. (یادداشت بخط مؤلف ) : علف خواری کنی و خرسواری پس آنگه نزل عیسی چشم داری . نظامی (خسرو و شیرین ص 110).-
خرسواری کردنلغتنامه دهخداخرسواری کردن . [ خ َ س َک َ دَ ] (مص مرکب ) بر خر رکوب کردن . سوار خر شدن .
خرسوارلغتنامه دهخداخرسوار. [ خ َ س َ ] (اِ مرکب ) آنکه بر خر سوار است . حَمّار. (یادداشت بخط مؤلف ) : به اره مر خر دجال را میان ببرم که خر سوار بیندازد از نهیب عصا.سوزنی .
خرسواری کردنلغتنامه دهخداخرسواری کردن . [ خ َ س َک َ دَ ] (مص مرکب ) بر خر رکوب کردن . سوار خر شدن .
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ] (ع ص ، اِ) شخص یک چشم . (غیاث اللغات ). مرد یک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک چشم . (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خط
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او
طهماسبلغتنامه دهخداطهماسب . [ طَ ] (اِخ ) (شاه طهماسب اول ) ابن شاه اسماعیل صفوی . وی از سلسله ٔ صفویه دومین پادشاه است که از سال 930 الی 984هَ . ق . سلطنت کرده است . تولد وی بناب
مزدلغتنامه دهخدامزد. [ م ُ ] (اِ) اجرت کار کردن باشد اعم از کار دنیا و آخرت . (برهان ). چیزی که به جای زحمت کار کردن به کسی دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجرت . (آنندراج )