خرسانلغتنامه دهخداخرسان . [ خ َ ] (اِخ ) نام رودیست به کوه گیلویه که عبور از آن جز بتدبیر ممکن نشود. آبش شیرین و گواراست . رودخانه ٔ پاونا بناحیه ٔ فلارد سرحد شش ناحیه آمده رودخا
خرصانلغتنامه دهخداخرصان . [ خ ِ ] (اِخ ) نام قریه ای است در بحرین که محل خرید و فروش نیزه است و بدین مناسبت آنرا خرصان مشتق از خرص گرفته اند. (از معجم البلدان ).
خرصانلغتنامه دهخداخرصان . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خِرص و خُرص .(منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خرسان شاهلغتنامه دهخداخرسان شاه . [ خ َ ] (اِخ ) لقب پادشاهان شروان که آنرا لیزان شاه و شروانشاه نیز می خوانند. (از حدود العالم ).
خرسانةدیکشنری عربی به فارسیسفت کردن , باشفته اندودن يا ساختن , بهم پيوستن , ساروج کردن , واقعي , بهم چسبيده , سفت , بتون , ساروج شني , اسم ذات
خرسان شاهلغتنامه دهخداخرسان شاه . [ خ َ ] (اِخ ) لقب پادشاهان شروان که آنرا لیزان شاه و شروانشاه نیز می خوانند. (از حدود العالم ).