خردکلغتنامه دهخداخردک . [ خ ُ دَ ] (ص مصغر) خرده . کوچک : درختی که خردک بود باغبان بگرداند او را چو خواهد چنان چو گردد کلان باز نتواندش که از کژّی و خم بگرداندش . ابوشکور بلخی .
خردک منشلغتنامه دهخداخردک منش . [ خ ُ دَ م َ ن ِ ](ص مرکب ) صاحب تجربه . باتجربه . صاحب رای : بپرسیدش از راد و خردک منش ز نیکی کنش مردم و بدکنش . فردوسی .|| ظاهراً بمعنی انسان شکسته
خردک نگرشلغتنامه دهخداخردک نگرش . [ خ ُ دَ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) خردنگرش . (از ناظم الاطباء). نظرتنگ . کم بین . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردک نگرش نیست که خرده نگرش کس در کار بزرگان ه
خردک منشلغتنامه دهخداخردک منش . [ خ ُ دَ م َ ن ِ ](ص مرکب ) صاحب تجربه . باتجربه . صاحب رای : بپرسیدش از راد و خردک منش ز نیکی کنش مردم و بدکنش . فردوسی .|| ظاهراً بمعنی انسان شکسته
خردک نگرشلغتنامه دهخداخردک نگرش . [ خ ُ دَ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) خردنگرش . (از ناظم الاطباء). نظرتنگ . کم بین . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردک نگرش نیست که خرده نگرش کس در کار بزرگان ه
خفيقدیکشنری عربی به فارسیخردکردن , داغان کردن , پي درپي زدن , خراب کردن , خمير(دراشپزي) , خميدگي , خميدگي پيداکردن , باخميرپوشاندن , خميردرست کردن
تحطمدیکشنری عربی به فارسیخردکردن , درهم شکستن , ريز ريز شدن , سقوط کردن هواپيما , ناخوانده وارد شدن , صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شکستن) , سقوط