خردپیشهفرهنگ مترادف و متضادخردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا ≠ جهالتپیشه، سفیه، کانا
خردپیشهلغتنامه دهخداخردپیشه . [ خ ِ رَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) عاقل . خردمند. (از ناظم الاطباء). آنکه در کارها از راهنمایی های عقل پیروی کند : بار این بند گران تا کی کشداین خردپیشه ر
حذر داشتنلغتنامه دهخداحذر داشتن . [ ح َ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) برحذر بودن . محتاط بودن . پرهیز کردن : ای خردپیشه حذر دار از جهان گر بهوشی پند حجت کار بند. ناصرخسرو.گرت هوش است و هنگ ، د
پیشهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد؛ شغل؛ حرفه؛ کار؛ هنر: زراعتپیشه.۲. عادت و خوی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپی
پیشهلغتنامه دهخداپیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) صنعت . (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ) (منتهی الارب ). هنر. صنع. طرقة. صناعت . (منتهی الارب ). حرفه . (دهار). کسب . (برهان ). حرفت : چهارم
پیش بینیلغتنامه دهخداپیش بینی . (حامص مرکب ) عمل پیش بین . دوراندیشی . احتیاط. دوربینی . احتیاطکاری . آخربینی . مآل اندیشی . عاقبت اندیشی . (انجمن آرا). عاقبت بینی : به پیش بینی آن
غنیمت کشلغتنامه دهخداغنیمت کش . [ غ َ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه مال غنیمت بردارد و نگاهدارد.(از آنندراج ). غنیمت کشنده . حامل غنیمت : جهاندارچون دید کز گنج و زرغنیمت کشان را گ