خردپالغتنامه دهخداخردپا. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) نام گلی است : خجسته را بجز از خردپا ندارد گوش بنفشه را بجز از گرگ پا ندارد پاس .منوچهری .
خرگدالغتنامه دهخداخرگدا. [ خ َ گ ِ ] (اِ مرکب ) گدای مبرم . (ناظم الاطباء). گدای سمج . (یادداشت بخط مؤلف ) : خرگدائیست که بدخو کرده . سوزنی .خرگدائی بدو مسلم شدراست شد این لقب بدان کذاب .سوزنی .
خرگداییلغتنامه دهخداخرگدایی . [ خ َ گ ِ ] (حامص مرکب ) ابرام در گدایی . (ناظم الاطباء) : بخرگدایی چون اشتر سپید پدید. سوزنی .بخرگدایی چون چشم شوخش آب گرفت نه هر بگوش درآیدْش از آن سپس نه چشو.سوزنی .
خُرداییسنجfriabilimeterواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای بررسی کیفیت مالت براساس تجزیهپذیری ترکیبات دیوارۀ یاختهای دروندانۀ مالت
خردگیلغتنامه دهخداخردگی . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص ) خردی . کوچکی : من از خردگی رانده ام با سپاه که ویران کنم دوده ٔ ساوه شاه . فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص <span class="
گرگ پالغتنامه دهخداگرگ پا. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از گیاه است . پنجه ٔ گرگ . (گیاه شناسی گل گلاب ص 172) : خجسته را بجز از خردپا ندارد گوش بنفشه را بجز از گرگ پا ندارد پاس .منوچهری .