خردورلغتنامه دهخداخردور. [ خ ِ رَدْ وَ ] (ص مرکب ) عاقل . هوشیار. آگاه . (ناظم الاطباء) : از مرد خرد بپرس ازیراجز تو بجهان خردورانند. ناصرخسرو.بگوش خردور دبیر کهن همی کرد پالوده
خردورزیفرهنگ مترادف و متضاد۱. خردوری، فرزانگی، خردمندی، عقلورزی، تعقل ≠ خردستیزی ۲. خردگرایی، خردباوری ≠ خردگریزی
خردورزیفرهنگ مترادف و متضاد۱. خردوری، فرزانگی، خردمندی، عقلورزی، تعقل ≠ خردستیزی ۲. خردگرایی، خردباوری ≠ خردگریزی
بخردفرهنگ مترادف و متضاداندیشمند، خردور، خردورز، اندیشهور، باخرد، باعقل، خردمند، دانا، عاقل، فرزانه، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار ≠ بیخرد، بیق، بیهوش، خل، دیوانه، کانا، کودن، نادان، ابل