خردوانیلغتنامه دهخداخردوانی . [ خ َ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دوانیدن خر. مقابل اسبدوانی . در گذشته در ایران رسم بر این بود که پس از اسب دوانی دور میدان خر میدوانیدند و به این ترتیب مس
خردوانی کردنلغتنامه دهخداخردوانی کردن . [ خ َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسابقه ٔ دوانیدن خر گذاردن . مقابل اسب دوانی کردن . || خر دوانیدن . رجوع به خر دوانیدن شود.
خُردکانیmicromineral, trace element 1واژههای مصوب فرهنگستانمادۀ کانیایی که نیاز بدن به آن کمتر از صد میلیگرم در روز است
خردوانی کردنلغتنامه دهخداخردوانی کردن . [ خ َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسابقه ٔ دوانیدن خر گذاردن . مقابل اسب دوانی کردن . || خر دوانیدن . رجوع به خر دوانیدن شود.
دوانیلغتنامه دهخدادوانی . [ دَ] (حامص مرکب ) حاصل مصدر است از دواندن یا دوانیدن که همیشه به صورت مرکب آید. چون : اسب دوانی و خردوانی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دواندن و دوانیدن
مزدلغتنامه دهخدامزد. [ م ُ ] (اِ) اجرت کار کردن باشد اعم از کار دنیا و آخرت . (برهان ). چیزی که به جای زحمت کار کردن به کسی دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجرت . (آنندراج )
مطالعه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط دن، خواندن، قرائت کردن، خرخوانی کردن، خر زدن، مرور کردن، حفظ کردن، تلمذ کردن
حکمتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال عمیق، استادی، دانشمندی، تبحر، احاطه، اشراف، تخصص، دانش اکتسابی، مطالعه مطالعۀ بیثمر، زیادهخوانی، خرخوانی ادیب ◄ دانشمند عمق دانش