خرده ریزهلغتنامه دهخداخرده ریزه . [ خ ُ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چیزهای بسیار کوچک . آشغال . ریزه پیزه . خرت و پرت . خرده ریز.
خورده ریزهلغتنامه دهخداخورده ریزه . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِمرکب ) تکه های غذا که بر زمین افتد : گفت آری ای خداوند، سگان نیز از خورده ریزه ای که بیوفتد ازخوان فرزندان بخور
قصعلغتنامه دهخداقصع. [ ق َ ص َ ] (ع مص ) خرده ریزه برآمدن و کلان نشدن . (منتهی الارب ). || جوانی را در درنگی انداختن . (اقرب الموارد).
تیرشهواژهنامه آزادمخفف یا حالت محاوره ایِ کلمه ی تریشه [teriše] به معنای هر چیز خرده ریزه، مثل ریزۀ کاغذ، ریزۀ چوب، پارچه و مانند آن؛ می باشد. که عموما به پارچه اطلاق می شود. بی
زغراشلغتنامه دهخدازغراش . [ زَ ] (اِ) ریزه های پوست باشد که پوستین دوزان بدور اندازند. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). و آن را زغریماش نیز نوشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
خس و خاشلغتنامه دهخداخس و خاش . [ خ َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خرده ریزه های پارچه . || شاخه های درخت . (ناظم الاطباء). || آشغال . خس و خاشاک .