خرده بینیلغتنامه دهخداخرده بینی . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ادارک . فِراست . دقت . زیرکی . هوشمندی . (ناظم الاطباء) : چو با کژدمی گرم کینی کنی مبین خردش ار خرده بینی کنی . نظامی .
خردهبینیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایرادگیری، عیبجویی، خردهدانی، موشکافی، تیزبینی، خردهپژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی ۲. کوتهبینی، کوتهنظری ≠ کلاننگر ۳. نکتهسنجی، نکتهبینی، نکتهدانی
خردهدیکشنری فارسی به انگلیسیatom, bit, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupçon, spli
خردهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ریزۀ هرچیز.۲. مقدار کم و اندک از چیزی.۳. (صفت) کوچک.۴. پول خُرد؛ سکه.۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.۶. نکته.۷. [قدیمی، مجاز] نکته.۸. [قدیمی، مجاز] عیب؛ خطا. خرده گرفت
خرده بینلغتنامه دهخداخرده بین . [ خ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) باریک بین . تیزفهم . هوشمند. باتمییز. دقیق . (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان . (
خردهلغتنامه دهخداخرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص ، اِ) ریزه هر چیز را گویند. (برهان قاطع). ریزه ٔ هر چیز از قبیل چوب و امثال آن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ریزه ٔ هر چیز از نان
گرم کینیلغتنامه دهخداگرم کینی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) دشمنی سخت : چو با کژدمی گرم کینی کندمبین خردش ار خرده بینی کند. نظامی .رجوع به گرم کین و گرم کینه شود.
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ] (اِخ ) حسن بن علی بن موسی بکی . از شیوخ تصوف مصر است به روزگار کافور اخشیدی . وی مرید شیخ ابوعلی کاتب بود و صحبت ابویعقوب سوسی دریافت و منشاء
نازنینیلغتنامه دهخدانازنینی . [ زَ ] (حامص ) نازنین بودن . زیبائی . جمال : مهی در جلوه با این نازنینی نخواهد ساخت با تنهانشینی . وصال .که من خوش دارم از تنهانشینی که تنها باشم اندر