خردهبینیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایرادگیری، عیبجویی، خردهدانی، موشکافی، تیزبینی، خردهپژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی ۲. کوتهبینی، کوتهنظری ≠ کلاننگر ۳. نکتهسنجی، نکتهبینی، نکتهدانی
خرده بینیلغتنامه دهخداخرده بینی . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ادارک . فِراست . دقت . زیرکی . هوشمندی . (ناظم الاطباء) : چو با کژدمی گرم کینی کنی مبین خردش ار خرده بینی کنی . نظامی .
خردهبینفرهنگ مترادف و متضاد۱. باریکبین، دقیق، خردهپژوه، موشکاف، تیزبین، کنجکاو ۲. ایرادگیر، خردهگیر، معترض، عیبجو، نکتهسنج، نکتهگیر، نکتهبین، نکتهدان ۳. کوتهبین، کوتهنظر ≠ کلاننگر
خردبینیلغتنامه دهخداخردبینی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) کوته نظری . باریک بینی . || (ص مرکب ) آنکه بینی خرد دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). اَذْلَف .
خردهگیریفرهنگ مترادف و متضاد۱. عیبجویی، عیبگیری، ۲. اعتراض، انتقاد، ایراد ≠ تحسین، تعریف، تمجید ۳. مذمت ۴. نقادی، نقد، نکتهگیری، نکتهسنجی، نکتهبینی
خرده گرفتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. عیبجویی کردن، نکتهگیری کردن ۲. ایرادگرفتن، انتقاد کردن ۳. خردهبینی گرفتن
خردبینیلغتنامه دهخداخردبینی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) کوته نظری . باریک بینی . || (ص مرکب ) آنکه بینی خرد دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). اَذْلَف .