خردلیلغتنامه دهخداخردلی . [ خ َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به خردل که نوعی از حبوب است . (از انساب سمعانی ).
غمخورک شبزی ژاپنیGorsachius goisagiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از حواصیلیان و راستۀ لکلکسانان با پرهای تیرۀ قهوهای و خردلی که عموماً شبها به جستوجوی غذا میپردازد
گلقند آفتابیلغتنامه دهخداگلقند آفتابی . [ گ ُ ق َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان گلقند اصل است که با آفتاب تربیت یافته باشد نه با آتش : دی با طبیب گفتم احوال ضعف خود رااز لعل یار فرم
حرفلغتنامه دهخداحرف . [ ح ُ رُ / ح ُ / ح ِ ] (ع اِ) حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان . (منتهی الارب ). ترتیزک . تره تندک . شب خیزک . شاهی . حرف ابیض . سفیداسفند. خردل سفید. خردل
زبانلغتنامه دهخدازبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) ابن قائد مصری . محدثی است فاضل نیکو و ضعیف . از سهل بن معاذ روایت کند و لیث و ابن لهیعة از او نقل حدیث کرده اند. زبان در 155 هَ . ق .
خروارلغتنامه دهخداخروار. [ خ َرْ ] (اِ مرکب ) توده چیزی که بقدر بلندی جسم خر، یا آنکه چیزی که در بار بقدر برداشتن خر باشد یعنی خر آنرا تواند برداشت ، یا آنکه «وار» دراصل بار بوده