خردغاقلهلغتنامه دهخداخردغاقله . [ خ ِ رَ ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک غنامجه ٔ) بخش مرکزی اهواز واقع در 7هزارگزی شمال اهواز و دوهزارگزی خاور راه آهن ، کنار رود ک
خردسالهلغتنامه دهخداخردساله . [ خ ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) خردسال . آنکه او را سن کم است : همچو زلف نیکوان خردساله تاب خوردهمچو عهد دوستان سالخورده استوار.فرخی .
خُرداقلیمmicroclimateواژههای مصوب فرهنگستاناقلیم ناحیهای کوچک از سطح زمین تا ارتفاعی که مشخصههای اقلیمی آن از سطح تأثیر نپذیرد و مقیاس آن کوچکتر از صد متر باشد
خردسالهلغتنامه دهخداخردساله . [ خ ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) خردسال . آنکه او را سن کم است : همچو زلف نیکوان خردساله تاب خوردهمچو عهد دوستان سالخورده استوار.فرخی .
تابخوردلغتنامه دهخداتابخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف ) تابخورده . پیچیده . مجعد : همچو زلف نیکوان خردساله تابخوردهمچو عهد دوستان سالخورده استوار.فرخی .
سالخوردهلغتنامه دهخداسالخورده . [ خوَر / خَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از بسیارسال . (انجمن آرا). فرتوت و معمّر. (شرفنامه ٔ منیری ). سالدیده . مسن . سالخورده : دَهری ؛ مر
استوارلغتنامه دهخدااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ