خردشیلغتنامه دهخداخردشی . [ خ َ دَ ] (اِ) جانوری است معروف . (آنندراج ).این کلمه ظاهراً خردشتی است . رجوع به خردشتی شود.
خردپیشهلغتنامه دهخداخردپیشه . [ خ ِ رَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) عاقل . خردمند. (از ناظم الاطباء). آنکه در کارها از راهنمایی های عقل پیروی کند : بار این بند گران تا کی کشداین خردپیشه روان ارجمند؟ ناصرخسرو.<br
خردپیشهفرهنگ مترادف و متضادخردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا ≠ جهالتپیشه، سفیه، کانا