خرخاکیلغتنامه دهخداخرخاکی .[ خ َ ] (اِ مرکب ) خرخدا. حشره ای است خرد برنگ خاک وبسیارپای . (یادداشت بخط مؤلف ). حمارالارض . حمارالبیت . حمارقبان . هدبة. عیرقبان . (یادداشت بخط مؤ
خرخاکیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهحشرهای خاکیرنگ و کوچک با پاهای کوتاه که در جاهای نمناک زندگی میکند.
خرخاریلغتنامه دهخداخرخاری . [ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل خاریدن خر خر دیگری را با پوزه . (یادداشت بخط مؤلف ). || عمل خاریدن یکدیگر چون خاریدن خران یکدیگر را با پوزه . (یادداشت بخط مو
خرخانیلغتنامه دهخداخرخانی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خرخان که قریه ای از قراء قومس است . (از انساب سمعانی ).
ماهی خاکیلغتنامه دهخداماهی خاکی . (اِ مرکب ) حشره ٔ خرد به درازای خرخاکی و تندروتر از آن لیکن به اندام ماهی ، که در خانه ها دیده می شود با رنگی نقره ای یعنی سپید براق و فرود سوی تن ا
خرخدالغتنامه دهخداخرخدا. [ خ َ خ ُ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. خربان : بر دوش خر دو لنگه بود گرز خرخدابر دوش من ز چرخ دوصد لنگه بارها. ؟|| نام حشره ای خرد است . خرخاکی . هدبه . حمارالب