خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامه . (منتهی الارب ). نام وادیی است از سرزمین یمامه و در آن قرایی است از بنی قیس بن ثعلبةبن عکابه ... در طریق مکه براه بصره . این سرزمین از بهترین وادیهای یمامه است چه زمین آن زراعتی است ونخل کم دارد. ذوالرمة درباره ٔ آن گوید <span class="h
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ ] (ع مص ) بکار بردن پول ،یعنی دادن پول و خریدن چیز. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ رَ ] (ع ص ، اِ) ابلق از شترمرغ و جز آن . || دو رنگ سیاه و سپید درهم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ ُ ] (اِخ ) نام وادیی در دیار بنی تمیم است ازآن بنی کعب بن عنبر در سفلای صمان . بعضی گفته اند خرج در دیار عدی است و گروه سومی آنرا در حدود یلبن ذکر کرده اند. کثیر درباره ٔ آن گفته است : اء أطلال َ دار من سعاد بیلبن وقفت بها وحشاً کأن
خرزلغتنامه دهخداخرز. [ خ َ ] (ع مص ) دوختن درز موزه و جز آن . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) : برای آنکه خرازان گه خرزکنند از سبلت روباه درزن . خاقانی .ریسمان و سوزنی نی وقت خرزآنچن
خرزلغتنامه دهخداخرز. [ خ َ رَ ] (اِخ ) نام شهر و مدینه ای است . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین آمده است : این کلمه در حدود العالم و معجم البلدان نیامده است و ظاهراً تصحیف خزر باید باشد.
خرزلغتنامه دهخداخرز. [ خ َ رَ ] (ع اِ) مهره . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ).- خرزالظهر ؛ مهره ٔ پشت . (منتهی الارب ). || اسباب خرده فروشی را گویند از مهره و آیینه و شانه و امثال آن ، چه خرزی خرده فروش باشد. (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ بره
خرجانلغتنامه دهخداخرجان . [ خ ُ ] (اِخ ) این کلمه بصیغه ٔ تثنیه است و نام ناحیه هایی است بمدینه . درباره ٔ آن گفته شده است : بروضةالخرجین من مهجور تربعت فی عازب نضیر.(از معجم البلدان ).
خرجانیلغتنامه دهخداخرجانی . [ خ َ ] (اِخ ) زیادبن محمدبن زیادبن هیثم خرجانی اصفهانی ، مکنی به ابوالعباس .از اهل سپاهان بود و از حسن بن محمد دارکی و محمدبن حمزةبن عمارة و جماعتی دیگر حدیث دارد. ظاهراً بسال 378 هَ . ق . به اصفهان درگذشت . (از انساب سمعانی ).
خرجاءلغتنامه دهخداخرجاء. [ خ َ ] (اِخ ) چاه آبی است که جعفربن سلیمان بنزدیک شبحی و بین بصره ، و حفر ابی موسی ، در طریق حجاج عازم از بصره ، حفر کرد ، و بین اخادید و این چاه یک مرحله راه است . این چاه از آنرو خرجاء نامیده شده است که در سرزمینی مرکب از سنگهای سفید و سیاه قرار گرفته است . (از معجم
خرجاءلغتنامه دهخداخرجاء. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث اخرج ، و آن گوسفندیست که پاهایش تا تهیگاه سپید باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). آن گوسفند که پایها و روی وی سفید بود و یکی سیاه . (مهذب الاسماء).
خرج بالادستیلغتنامه دهخداخرج بالادستی . [ خ َ ج ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خرجی که سوای وجوه مقرری باشد و بالاخرجی نیز گویند. (آنندراج ).
خرجانلغتنامه دهخداخرجان . [ خ ُ ] (اِخ ) این کلمه بصیغه ٔ تثنیه است و نام ناحیه هایی است بمدینه . درباره ٔ آن گفته شده است : بروضةالخرجین من مهجور تربعت فی عازب نضیر.(از معجم البلدان ).
خرج بالاییلغتنامه دهخداخرج بالایی . [ خ َ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خرج بالادستی . (آنندراج ). رجوع به خرج بالادستی شود : گشت نقد اشک ما صرف هوای خوش قدان کرد مفلس عاقبت این خرج بالایی مرا.میرزا جان جانان مطهر (از آنندراج ).
خرج جیبلغتنامه دهخداخرج جیب . [ خ َ ج ِ جی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بَرْج . خرج غیرضروری . خرج غیرلازم . توجیبی .
خرج دادنلغتنامه دهخداخرج دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) اطعام عده ٔ کثیری از مساکین و جز آنان بجهت مصیبت یا عزائی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
دربارخرجلغتنامه دهخدادربارخرج . [ دَ خ َ ] (اِ مرکب ) خرج دربار. هزینه ٔ دربار. || قسمی از مالیات که زمین داران در بعضی ازجاهای هندوستان شمالی جمع می کردند. (ناظم الاطباء).
دارةالخرجلغتنامه دهخدادارةالخرج . [ رَ تُل ْ خ َ ] (اِخ ) وادیی است که در آن قریه هایی متعلق به خاندان قیس بن ثعلبه است و سر راه مکه و بصره قرار دارد و از بهترین جاهای یمامه است و سرزمین حاصلخیزی است . (معجم البلدان ذیل الخرج ).
دارةالخرجلغتنامه دهخدادارةالخرج . [ رَ تُل ْ خ ُ ] (اِخ ) وادیی است در بلاد بنی تمیم که از آن خاندان کعب بن عنبر بوده است . (معجم البلدان ذیل الخرج ).
مادرخرجلغتنامه دهخدامادرخرج . [ دَ خ َ ] (اِ مرکب ) کسی که همه ٔ مخارج گروهی را که جمعاً به مسافرت یا گردش روند به عهده گیرد و در پایان کار با افراد آن گروه تصفیه حساب کند. (فرهنگ فارسی معین ). گروهی که به گردش دستجمعی و مسافرت می روند و یک نفر را از میان خود مأمور می کنند که کلیه ٔ مخارج را بپ