خبونلغتنامه دهخداخبون . [ خ َ ] (ع اِ) مرگ ، یقال : خبنته خبون ؛ یعنی مرد چنانکه گفته میشود. شعبته شعوب . رجوع به خبان شود.
خربانلغتنامه دهخداخربان . [ خ َ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. راننده ٔ خر. (ناظم الاطباء). خرچران . نگاهبان خر. خرکچی . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی
خربانلغتنامه دهخداخربان . [ خ َ ] (اِخ ) ابن عیسی العجلی . وی برادر ابودلف ، جوانی بود دلاور و زورمند فراخ سینه . چون با کوه نشست هنوز به بیست سالگی نرسیده بود، عارض او از لباس ر