خربوزهلغتنامه دهخداخربوزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) خربز. خربزه . تلفظ دیگریست در خربزه : از حکمت باری تعالی در مصر خربوزه به انواع است بطوری که چون شخص فقیری در آن دشت پرحرارت تشنه
خربزهگویش اصفهانی تکیه ای: xarbiza طاری: harbiza طامه ای: xarbize طرقی: herbiza کشه ای: herbiza نطنزی: xarbeze
officiatesدیکشنری انگلیسی به فارسیمقامات، مراسمی را بجا اوردن، اداره کردن، بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
مجدیلغتنامه دهخدامجدی . [ م َ ] (اِ) نوعی از خربوزه . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : هر جا رطبی تری است نجدی آمناگوی شهد مجدی است .محسن تأثیر (از آنندراج ).
حنظللغتنامه دهخداحنظل . [ ح َ ظَ ] (ع اِ) ثمر گیاهی است بقدر خربوزه ٔ خرد در نهایت تلخی که آنرا خربوزه ٔ ابوجهل گویند و آنچه بر درخت منحصر بیکی باشد از جمله ٔ سموم قتاله است ، ب
دستبویهلغتنامه دهخدادستبویه . [دَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از خربوزه است . (آنندراج ). دستنبو. (ابن الندیم ). نوعی از خربزه ٔ کوچک و مدور مخطط با پوستی نهایت نازک و گوشتی چون گر
لحموکلغتنامه دهخدالحموک . [ ل َ ] (اِ) در تداول مردم خراسان به خربوزه و هر میوه ای اطلاق شود که فاسد و آبکی شده باشد. (خراسان گناباد). تلیده (در لهجه ٔ قزوین ). لهیده . آب انداخت