خربودلغتنامه دهخداخربود. [ خ َرْ رَ ] (اِ) خوی گیر. اِکاف . (یادداشت بخط مؤلف ). عرق گیر چارپا. جل چارپا که برای عرق گیری بکار میرود.
خربوازلغتنامه دهخداخربواز. [ خ َ ب ِ ] (اِ) خفاش بزرگ . || شب پره ٔ کلان . (از ناظم الاطباء). رجوع به خربیواز شود.
خربوزهلغتنامه دهخداخربوزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) خربز. خربزه . تلفظ دیگریست در خربزه : از حکمت باری تعالی در مصر خربوزه به انواع است بطوری که چون شخص فقیری در آن دشت پرحرارت تشنه
زبیرلغتنامه دهخدازبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن خربود. از راویان بود و ازدی وی را مجهول الحال خوانده است . عثمان غطفانی از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن قیس بن عدی بن سعدبن سهم قرشی سهمی . معروف به ابن الغیطلة. ابن خیثمه از طریق نصربن مزاحم از معروف ابن خربود آرد که گفت شرف و بزرگواری ،
ماندگیلغتنامه دهخداماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) تعب و کوفت . (آنندراج ). تعب و ناتوانی و خستگی . (ناظم الاطباء). خستگی (در معنی متداول امروز). کوفتگی . تعب . عَی ّ. اعیاء. کلال .
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او