خربندجلغتنامه دهخداخربندج . [ خ َ ب َ دَ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب خربنده : انه [ شیخ ابوالحسن الخرقانی ] خربندجاً یکری الحمار و یحمل الاثقال علیه و کان یقول : وجدت اﷲ فی صحبة حمار
خربندلغتنامه دهخداخربند. [ خ َ ب َ ] (اِ مرکب ) مکاری . (محمودبن عمر ربنجنی ). چاروادار. (یادداشت بخط مؤلف ). خربنده . رجوع به خربنده در این لغت نامه شود.
خربندادلغتنامه دهخداخربنداد. [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام مردی بوده است . صاحب تاریخ قم آرد: و احوص که برادر او «عبداﷲبن احوص » بود در سرای مردی که نام او خربنداد بود؛ پس از آنکه از برای
خربندگانهلغتنامه دهخداخربندگانه . [ خ َ ب َ دَ / دِ ن َ / ن ِ ](ق مرکب ) بشکل خربندگی . بطریق خربندگی : جمجمی مردانه در پای لطیف بر سرش خربندگانه میرزی .سعدی (هزلیات ).
خربندلغتنامه دهخداخربند. [ خ َ ب َ ] (اِ مرکب ) مکاری . (محمودبن عمر ربنجنی ). چاروادار. (یادداشت بخط مؤلف ). خربنده . رجوع به خربنده در این لغت نامه شود.
خربندادلغتنامه دهخداخربنداد. [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام مردی بوده است . صاحب تاریخ قم آرد: و احوص که برادر او «عبداﷲبن احوص » بود در سرای مردی که نام او خربنداد بود؛ پس از آنکه از برای
خربندگانهلغتنامه دهخداخربندگانه . [ خ َ ب َ دَ / دِ ن َ / ن ِ ](ق مرکب ) بشکل خربندگی . بطریق خربندگی : جمجمی مردانه در پای لطیف بر سرش خربندگانه میرزی .سعدی (هزلیات ).
خربندگیلغتنامه دهخداخربندگی . [ خ َ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل خربنده . حالت خربنده : کاین چه زبونی وچه افکندگی است کاه و گل این پیشه خربندگی است . نظامی .اگر سست رای است در بن