خربتلغتنامه دهخداخربت . [ خ َ ب َ ](اِ مرکب ) قاز و بط بزرگ . (ناظم الاطباء). خَربَط. قلولا. سیقا. اِوَّز. (یادداشت بخط مؤلف ) : باز رز را گفت ای دختر بی دولت این شکم چیست چو پ
خربطلغتنامه دهخداخربط. [ خ َ ب َ ] (اِ مرکب ) بط بزرگ . قاز فربه و سمین . (ناظم الاطباء). خَربَت . اِوَّز. سیقا. قلولا. (یادداشت بخط مؤلف ). بط کلان . (شرفنامه ٔمنیری ). (غیاث
خربتالغتنامه دهخداخربتا. [ خ َ رِ] (اِخ ) این نام به این شکل در کتاب ابن عبدالکریم آمده است ، ولی حازمی آنرا خرنبا ضبط کرده . قضاعی می گوید که کوره های مصر و کوره های غربی آنجا (
خربتالغتنامه دهخداخربتا. [ خ َ رِ] (اِخ ) این نام به این شکل در کتاب ابن عبدالکریم آمده است ، ولی حازمی آنرا خرنبا ضبط کرده . قضاعی می گوید که کوره های مصر و کوره های غربی آنجا (
غازلغتنامه دهخداغاز. (اِ) مرغابی . قاز. خربت . خربط. خربطة. قلولا .مرغی است حلال گوشت و از جمله ٔ مرغان اصلی و وحشی اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان و بعض
خوص پالغتنامه دهخداخوص پا. (ص مرکب ) مرغانی که پای چون خوص دارند مانند بت ، خربت و قو و پن گوئین . (یادداشت مؤلف ). ج ، خوص پایان .
حرثیالغتنامه دهخداحرثیا. [ ] (اِخ ) دیهی به مصر : و به مصر قومی بدیه حرثیا جمع شدند و گفتند خون عثمان همی طلبیم . (مجمل التواریخ و القصص ص 289). رجوع به خربتا شود.