خربالغتنامه دهخداخربا. [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است که بدانجا عمروبن جموع فرودآمد. (از معجم البلدان ). این نام به صورت خَربی ̍ در منتهی الارب آمده است .
خربالغتنامه دهخداخربا. [ خ ُ ] (اِ) نام فارسی حرباء است . جوالیقی می گوید: «خربا» در فارسی بمعنی «حافظالشمس » عربی است . (از المعرب جوالیقی ص 118).
خربانلغتنامه دهخداخربان . [ خ َ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. راننده ٔ خر. (ناظم الاطباء). خرچران . نگاهبان خر. خرکچی . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی
خرباءلغتنامه دهخداخرباء. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) گوش که نرمه ٔ آن شکافته باشد. || بز شکافته گوش که شکاف گوش آن نه درازا باشد نه پهنا.(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب
خرباتلغتنامه دهخداخربات . [ خ َ رَ ] (ع اِ) ج ِ خَرَبة و خَربة. (از منتهی الارب ). رجوع به خَرَبة و خَربة در این لغت نامه شود.