خرانبارلغتنامه دهخداخرانبار. [ خ َ اَم ْ ] (اِ مرکب ) جمعیت و هجوم عوام الناس باشد بجهت کاری . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : بمدح او و قصد دشمن
خرانبار کردنلغتنامه دهخداخرانبار کردن . [ خ َ اَک َ دَ ] (مص مرکب ) جمعیت و هجوم کردن مردم بجهت کاری . || جماع کردن چند شخص با یکنفر. || فتنه و آشوب کردن . || شلتاق کردن . || کسی را جهت
خرنبار کردنلغتنامه دهخداخرنبار کردن . [ خ َ رَم ْ ک َ دَ ](مص مرکب ) بجوقی کسی را حمل کنند. (از اسدی ). بجماعت کسی را بردارند. (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی مواجر و بی شرم و ناخوشی که ترا
خرنبارلغتنامه دهخداخرنبار. [ خ َ رَم ْ ] (اِ مرکب ) گردش شخص مجرم سوار بر خر در اطراف شهر و کوی و برزن . (از ناظم الاطباء).رجوع به خرانبار شود. || جمعیت و اجتماع و ازدحام . (از نا
خرنبارفرهنگ انتشارات معین(خَ رَ) (اِمر.) 1 - مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن . 2 - جمعیت ، ازدحام مردم .
خرانبار کردنلغتنامه دهخداخرانبار کردن . [ خ َ اَک َ دَ ] (مص مرکب ) جمعیت و هجوم کردن مردم بجهت کاری . || جماع کردن چند شخص با یکنفر. || فتنه و آشوب کردن . || شلتاق کردن . || کسی را جهت
حمدانلغتنامه دهخداحمدان . [ ح َ ] (اِ) آلت تناسلی مرد : بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزمش در سوله .عسجدی .آن که ز حمدان خوشگوار و لطیفش کنده و ش
خرنبارلغتنامه دهخداخرنبار. [ خ َ رَم ْ ] (اِ مرکب ) گردش شخص مجرم سوار بر خر در اطراف شهر و کوی و برزن . (از ناظم الاطباء).رجوع به خرانبار شود. || جمعیت و اجتماع و ازدحام . (از نا
شلفلغتنامه دهخداشلف . [ ش َ ] (ص ، اِ) زن فاحشه و بدکار. (از برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). زن بدکار و همانا شلفیه از این مأخوذ است . (آنندراج ) (انجمن آرا). زن بدکار و فاحشه
عسسلغتنامه دهخداعسس . [ ع َ س َ ] (ع اِ) ج ِ عاس ّ. (منتهی الارب ). ج ِ عاس است بمعنی شبگرد و حارس ، آن را اسم جمع برای عاس نیز گفته اند، زیرا جمع مکسر «فاعل » بر وزن فَعَل نیا