خراطلغتنامه دهخداخراط. [ خ َ ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ بر آرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُراط و خُرّاط در این لغتنامه شود.
خراطلغتنامه دهخداخراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) حسن بن علان خراط، مکنی به ابوعلی از بغدادیان بود و در کرخ املاء احادیث منکر از حفظ کرد. او از محمدبن عبدالملک دقیقی روایت دارد. (از ان
خراطلغتنامه دهخداخراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) حمیدبن زیاد خراط، مکنی به ابوصخر از اهل مدینه بود و مولای بنی هاشم . او از نافع و محمدبن کعب و گروهی روایت دارد و احمدبن حنبل او را از
خراتانلغتنامه دهخداخراتان . [ خ َ ] (اِخ ) بصیغه ٔ تثنیه نام دو ستاره ٔ روشن در دوش اسد که آنها را زبرةالاسد گویند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
خراتگینلغتنامه دهخداخراتگین . [ خ َ ت َ ] (اِ) نام نوعی از سلاح جنگ باشد که پوشند و دربر کنند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). در آنندراج و انجمن آرای ناصری آمده
خراطینفرهنگ انتشارات معین(خَ) [ معر. خراتین ] (اِ.) کرمی دراز و سرخ رنگ که در جاهای نمناک و مرطوب بوجود می آید.
خراتانلغتنامه دهخداخراتان . [ خ َ ] (اِخ ) بصیغه ٔ تثنیه نام دو ستاره ٔ روشن در دوش اسد که آنها را زبرةالاسد گویند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
خراتگینلغتنامه دهخداخراتگین . [ خ َ ت َ ] (اِ) نام نوعی از سلاح جنگ باشد که پوشند و دربر کنند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). در آنندراج و انجمن آرای ناصری آمده
خراتینلغتنامه دهخداخراتین . [ خ َ ] (ع اِ) آن کرمی باشد که درمیان گل نرم متکون باشد و خراطین معرب آن است و اصل آن خره اتین بوده ، یعنی در گل بهم رسیده چه آتین بمعنی پیدا شده و آمد
خراتینلغتنامه دهخداخراتین . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) بصیغه ٔ تثنیه در حالت نصبی و جری . نام دو ستاره که در حالت رفعی «خراتان » است . رجوع به خراتان در این لغت نامه شود.