خرءلغتنامه دهخداخرء. [ خ َرْءْ ] (ع مص ) ریدن و پلیدی انداختن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرءلغتنامه دهخداخرء. [ خ ُرْءْ ] (ع اِ) حدث مردم . (مهذب الاسماء). چلغوزه . فضله ٔ مرغ و آدمی و سگ و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ، خروء،
خرعلغتنامه دهخداخرع . [ خ َ رَ ] (ع اِ) داغی در گوش گوسپند که دو خط بدرازا در گوش آن داغ کنند تا گوش وی سه پاره گردد و پاره ٔ میانی بر جوف گوش آویزان شود. || نرمی مفاصل . || سس
خرعلغتنامه دهخداخرع . [ خ َ رَ ] (ع مص ) ضعیف و سست گردیدن . || شکسته شدن . || متحیر گشتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || جدا شدن شاخه
خراطینفرهنگ انتشارات معین(خَ) [ معر. خراتین ] (اِ.) کرمی دراز و سرخ رنگ که در جاهای نمناک و مرطوب بوجود می آید.
خرافتفرهنگ انتشارات معین(خُ فَ) [ ع . خرافة ] (اِ.) 1 - سخن بیهوده ، حدیث باطل . 2 - افسانه ، اسطوره .
پطریارخلغتنامه دهخداپطریارخ . [ پ َ ] (اِخ ) (شیخ القبایل ) حاکم و فرمانفرمای طایفه و خانواده را گویند و این مطلب در عهدجدید به ابراهیم عب 7:4 و پسران یعقوب 1 ع 7:8 و 9 و داود 1 ع
خراطینفرهنگ انتشارات معین(خَ) [ معر. خراتین ] (اِ.) کرمی دراز و سرخ رنگ که در جاهای نمناک و مرطوب بوجود می آید.
خرافتفرهنگ انتشارات معین(خُ فَ) [ ع . خرافة ] (اِ.) 1 - سخن بیهوده ، حدیث باطل . 2 - افسانه ، اسطوره .