خذلغتنامه دهخداخذ. [ خ َ ] (مزید مؤخر امکنه ) این کلمه برای بیان مکان بکار می رود، چون :تغانخذ، صیخذ، حصن خذیمنکن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خذلغتنامه دهخداخذ. [ خ َ ] (مزید مؤخر امکنه ) این کلمه برای بیان مکان بکار می رود، چون :تغانخذ، صیخذ، حصن خذیمنکن . (یادداشت بخط مؤلف ).
طبخ الذهبلغتنامه دهخداطبخ الذهب . [ طَ خُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) تشویه ٔ طلا. پُختن زر. (الجماهر بیرونی ص 233).
انتداملغتنامه دهخداانتدام . [ اِ ت ِ ] (ع مص )آسان بودن : خذ ما انتدم ؛ یعنی بگیر آنچه آسان است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
هالغتنامه دهخداها. (ع اِ فعل ) به معنی خذ (بگیر)، مانند هع اصل آن ها (بوده ) الف به اجتماع ساکنین حذف شده است . و هائی مانند (هاعی ) برای زن و (هاآ) مانند (هاعا) برای تثنیه و