observedدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاهده شده، رعایت کردن، مشاهده کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، برپا داشتن، دیدن
obsessionدیکشنری انگلیسی به فارسیوسواس، عقده روحی، علاقمندی غیر عقلانی، فكر دائم، علاقمندی وافر وبیش از اندازه