خدودلغتنامه دهخداخدود. [ خ ُ ] (اِخ ) نام کورتی است به طائف . نصر می گوید: خدود، گوشه ای است از سرزمین نزدیک طائف . (از معجم البلدان ).
خدودلغتنامه دهخداخدود. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خَدّ. (ترجمان القرآن جرجانی ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).رخساره ها : از مطلع فلق تا مقطع شفق بح
بیضلغتنامه دهخدابیض . (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود : حدود بیض را با خدود بیض مضاف کنند. (جهانگشای جوینی ). || ج ِ ابیض . (منتهی الارب ). سپیدها. در ب
جفونلغتنامه دهخداجفون . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جَفن . پلکهای چشم : خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش که عیون است و جفون است و خدود است و قدود. سعدی .رجوع به جَفن شود.
مآقطلغتنامه دهخدامآقط. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأقِط. (اقرب الموارد) : و چند روز در مقاحم آن ملاحم و مبارک آن معارک و مساقط آن مآقط از لطمه ٔ حدود ظبات بر خدود کمات ... خون چون
عیونلغتنامه دهخداعیون . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَین . رجوع به عَین شود. چشم ها. دیده ها : خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش که عیونست و جفونست و خدود است و قدود. سعدی . || چشمه های