خدنگ اندازلغتنامه دهخداخدنگ انداز. [ خ َ دَ اَ ] (اِ) آنکه خدنگ می اندازد. خدنگ افکن . تیرانداز : شهری که همچو سکندر سپهبدان داردسنان گذار و کمندافکن و خدنگ انداز.سوزنی .
خدنگلغتنامه دهخداخدنگ .[ خ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در سیزده هزارگزی جنوب خاوری بنجار و هفت هزارگزی راه مالرو ده دوست محمد به زابل . این ناحیه در
خدنگلغتنامه دهخداخدنگ . [ خ َ دَ ] (اِ) درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند و تیر خدنگ و زین خدنگ به این اعتبار گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
خدنگ افکنلغتنامه دهخداخدنگ افکن . [خ َ دَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه خدنگ افکند. آنکه تیراندازد. تیرافکن . تیرانداز. خدنگ انداز : پیاده سپر در سپر آخته خدنگ افکن از پس کمین ساخته . اسد
سنان گزارلغتنامه دهخداسنان گزار. [ س ِ گ ُ ] (نف مرکب ) نیزه عبوردهنده . سنان زننده آنچنان که کاری باشد : شهی که همچو سکندر سپهبدان داردسنان گزار و کمندافکن و خدنگ انداز.سوزنی .
کمندافکنلغتنامه دهخداکمندافکن . [ ک َ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) کمندافکننده . کمندانداز. آنکه کمند می اندازد. (ناظم الاطباء) : بیامد دمان پیش گردآفریدچو دخت کمندافکن او را بدید... فرد
سپهبدلغتنامه دهخداسپهبد. [ س ِ پ َ ب َ / ب ُ ] (اِ مرکب ) مخفف «سپاهبد» = «اسپهبد» = اسپاهبد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سپه سالار و خداوند و صاحب لشکر را گویند چه سپه به معنی
دو شاخهلغتنامه دهخدادو شاخه . [ دُ خ َ/ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هر چیز که دارای دو شاخ باشد. (ناظم الاطباء): گاو دوشاخه . || آنکه دارای دو شعبه و سر بود: درخت دو شاخه . (یادداشت