خدمت رسیدنلغتنامه دهخداخدمت رسیدن . [ خ ِ م َ رِ دَ ] (مص مرکب ) بحضور کسی رسیدن . بمجلس بزرگی وارد شدن . بحضرت درآمدن . بحضور آمدن . درآمدن بر کسی . تشرف حاصل کردن . (این ترکیب در موردی بکار می رود که گوینده بقصد احترام از حضور در مجلس مخاطب یا کس دیگر یاد کند).- خدمت کسی رسید
خدمت رسیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهحضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن ۲. تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن ۳. تلافی کردن، جبران کردن
خدمتلغتنامه دهخداخدمت . [ خ ِ م َ ] (ع اِمص ) پرستاری و تعهد و تیمار. انجام عملی از سر بندگی و دلسوزی برای کسی . تیمار و تعهد و دلسوزی و نیکو خدمتی در حق کسی : مرافقت ؛ انجام کاری نیک در حق کسی : امیر احمد را گفت : بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس و شخص ما ر
خدمتفرهنگ فارسی عمید۱. کار کردن برای کسی به قصد کمک.۲. (نظامی) سربازی.۳. (اسم) شغل دولتی.۴. (اسم) پیشگاه.۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] عریضه.۶. (اسم) [قدیمی، مجاز] عرض ادب؛ سلام.۷. (اسم) [قدیمی، مجاز] هدیه.
وصافةلغتنامه دهخداوصافة. [ وَ ف َ ] (ع مص ) به حد خدمت رسیدن کنیزک و به حد خدمت رسیدن غلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). فرا خدمت آمدن بنده . (دهار). || (اِمص ) خدمتگاری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
ایصافلغتنامه دهخداایصاف . (ع مص ) (از «وص ف ») خدمتکاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || به حد خدمت رسیدن غلام و کنیزک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرا خدمت آمدن غلام . (تاج المصادر بیهقی ).
خدمتلغتنامه دهخداخدمت . [ خ ِ م َ ] (ع اِمص ) پرستاری و تعهد و تیمار. انجام عملی از سر بندگی و دلسوزی برای کسی . تیمار و تعهد و دلسوزی و نیکو خدمتی در حق کسی : مرافقت ؛ انجام کاری نیک در حق کسی : امیر احمد را گفت : بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس و شخص ما ر
خدمتفرهنگ فارسی عمید۱. کار کردن برای کسی به قصد کمک.۲. (نظامی) سربازی.۳. (اسم) شغل دولتی.۴. (اسم) پیشگاه.۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] عریضه.۶. (اسم) [قدیمی، مجاز] عرض ادب؛ سلام.۷. (اسم) [قدیمی، مجاز] هدیه.
پیش خدمتلغتنامه دهخداپیش خدمت . [ خ ِ م َ ] (اِ مرکب ) نوکری که چیزها بمجلس آرد و برد. خدمتکاری که خدمات حضوری سپرده ٔ وی باشد. مرادف پیشکار. (آنندراج ). خدمتگزار : این آهوی رمیده ز مردم نگاه کیست این فتنه پیش خدمت چشم سیاه کیست .صائب (از آنند
تازه خدمتلغتنامه دهخداتازه خدمت . [ زَ / زِ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) نوکر و خدمتگاری که تازه بسر خدمت آمده باشد. (ناظم الاطباء). || مجازاً، خوش خدمت . تازه نفس . چابک : بهار آمد آنگه سلیمان اساس از او دیو زرد خزان در هراس بپایین تخت
خدمتلغتنامه دهخداخدمت . [ خ ِ م َ ] (ع اِمص ) پرستاری و تعهد و تیمار. انجام عملی از سر بندگی و دلسوزی برای کسی . تیمار و تعهد و دلسوزی و نیکو خدمتی در حق کسی : مرافقت ؛ انجام کاری نیک در حق کسی : امیر احمد را گفت : بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس و شخص ما ر
خوش خدمتلغتنامه دهخداخوش خدمت . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در انجام خدمت کوتاهی نکند. کنایه از مطیع. کنایه از پرکار و کاردان که کارها را موافق سلیقه ٔ صاحبکارانجام دهد. || کنایه از متملق . چاپلوس .
نیک خدمتلغتنامه دهخدانیک خدمت . [ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) کسی که خوب خدمت مخدوم کند. (فرهنگ فارسی معین ). مطیع. فرمانبردار. خوش خدمت . رجوع به نیک خدمتی شود.