خدمتگزاریلغتنامه دهخداخدمتگزاری . [ خ ِ م َ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل خدمتگزار. پرستاری . نوکری . || وزارت . (ناظم الاطباء).
خدمتگزار، خدمتگزارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بنده، پیشکار، خادم، خدمتکار، نوکر ≠ ارباب، مخدوم ۲. کارمند، مستخدم دولت ۳. چاکر ۴. پرستار، تیمارگر ۵. کسی که خدمت میکند
بندگی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرستش کردن، عبادت کردن ۲. اطاعت کردن، انقیاد ورزیدن ۳. خدمت کردن، خدمتگزاری کردن ≠ خیانت کردن ۴. نوکری کردن ≠ آقایی کردن ۵. نوکر بودن ≠ ارباب بودن
کهتری کردنلغتنامه دهخداکهتری کردن .[ ک ِ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بندگی و چاکری کردن . اطاعت و فرمانبرداری کردن . خدمتگزاری کردن : چو خواهی که فردا کنی مهتری مکن دشمن خویش را کهتری . س
عبودیتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بندگی کردن؛ پرستش کردن.۲. [مجاز] چاکری و خدمتگزاری کردن؛ خدمت.
رخت کشیدنلغتنامه دهخدارخت کشیدن . [ رَ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) منتقل شدن . (از فرهنگ رازی ). راهی شدن . سفر کردن . کوچ کردن . عزیمت کردن : بدان باره اندر کشیدند رخت در شارسان را ببس
چراغچیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مٲمور روشن کردن چراغها باشد.۲. [منسوخ] مٲمور شهرداری که هنگام غروب چراغهای نفتی کوچهها و خیابانها را روشن میکرد