خدرولغتنامه دهخداخدرو. (اِخ ) قریه ای است به فاصله ٔچهل وشش هزارگزی شمال قلعه ٔ سرکاری معروف متصل به دریای سرخ آب علاقه ٔ حکومت درجه دو ارغستان ولایت قندهار افغانستان بمختصات جغ
خدروفلغتنامه دهخداخدروف . [ خ ُ ] (ع اِ) بادفَرَه . خَرّاره . (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه در اغلب فرهنگها با «ذال » معجمه آمده . رجوع به خذروف شود.
خدروفلغتنامه دهخداخدروف . [ خ ُ ] (ع اِ) بادفَرَه . خَرّاره . (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه در اغلب فرهنگها با «ذال » معجمه آمده . رجوع به خذروف شود.
خدرلغتنامه دهخداخدر. [ خ َ دَ ] (ع ص ، اِ) شب تاریک . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || سختی گرما و سرما. (منتهی الارب ). || باران . (منتهی الارب ) (از متن الل
اخدارلغتنامه دهخدااخدار. [ اِ ] (ع مص ) در زیر باران و ابر و باد درآمدن . در باران درشدن . || لازم گرفتن شیر بیشه ٔ خود را. در بیشه شدن شیر. (زوزنی ). ملازم شدن شیر و جز او در مو
حب الغارلغتنامه دهخداحب الغار. [ ح َب ْ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) عرمض . حب رند. حب الدهمست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مانند فندقی کوچک بود و پوست وی بغایت سیاه و تنگ بود و مغز آن به دو نی
حزنبللغتنامه دهخداحزنبل . [ ح َ زَ ب ُ / ح َ زَ ب َ ] (ع اِ) بیخی است که از طرف شام و بیت المقدس آورند. (منتهی الارب ).حسین خلف گوید: سفید تیره رنگ میباشد. یک درم از آن جهت گزیدگ