خدرولغتنامه دهخداخدرو. (اِخ ) قریه ای است به فاصله ٔچهل وشش هزارگزی شمال قلعه ٔ سرکاری معروف متصل به دریای سرخ آب علاقه ٔ حکومت درجه دو ارغستان ولایت قندهار افغانستان بمختصات جغ
خدروفلغتنامه دهخداخدروف . [ خ ُ ] (ع اِ) بادفَرَه . خَرّاره . (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه در اغلب فرهنگها با «ذال » معجمه آمده . رجوع به خذروف شود.
خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) ماآنو از شاهان خُسرُوِن و پس از ابگار (70 ق . م . تا 57 ق .م .) شاه شد، یعنی پس از ابگار یک سال فترت طول کشید و سپس ماآنو که عنوان خدا
خدروفلغتنامه دهخداخدروف . [ خ ُ ] (ع اِ) بادفَرَه . خَرّاره . (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه در اغلب فرهنگها با «ذال » معجمه آمده . رجوع به خذروف شود.
lordدیکشنری انگلیسی به فارسیخداوند، ارباب، لرد، صاحب، شاهزاده، مالک، خدیو، سید، حکمروایی کردن، مانند لرد رفتار کردن، عنوان لردی دادن به
خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) ماآنو از شاهان خُسرُوِن و پس از ابگار (70 ق . م . تا 57 ق .م .) شاه شد، یعنی پس از ابگار یک سال فترت طول کشید و سپس ماآنو که عنوان خدا