خددلغتنامه دهخداخدد. [ خ َ دَ ] (اِخ ) نام حصنی است در کوره ٔ (= مخلاف ) جعفربن یمن . (از معجم البلدان ).
خدةلغتنامه دهخداخدة. [ خ ُ دْ دَ ] (ع اِ) رخسار. گونه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ج ، خُدَد. (از آنندراج ): و هما خدیان . (از منته
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء
خدلغتنامه دهخداخد. [ خ َدد ] (ع اِ) رخسار و آن دو باشد و مذکر است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رخساره . (غیاث اللغات ). رخ . (دستور اللغة نطنزی ) (حبیش تفلیس
خدلغتنامه دهخداخد. [ خ َدد ] (ع مص ) زمین کندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). شکافتن زمین . (منتهی الارب ). || گود کردن زمین . حفر کردن زمین . یقال : خد السیل الارض
تخدرلغتنامه دهخداتخدر. [ ت َ خ َدْدُ ] (ع مص ) پردگی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). اختدار. (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب ). پنهان گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج