خدا بیامرز آدم باانصافی بود و هیچوقت دلش راضی نمیشد که حق کسی را بخورد.گویش اصفهانی تکیه ای: xodâbiyâmorz âdem-e bâɂensâfi bo-vo ečvaxd nešagâ haqq-e kasi bexore. طاری: xodâbiyâmorz âymin-e bâɂensâfe bo, ečvaxd râzi nebo haqq-e yeki zâyeh kera.
تاج الصرخدیلغتنامه دهخداتاج الصرخدی . [ جُص ْ ص َ خ َ ] (اِخ ) شاعر. او راست :عجبا لقدک ما ترنح مائلاالا و قد سلب الغصون َ شمائلاو لسقم جفنک کیف َ صح ّ بکسرةِفیه و اصبح باللواحظ قابلاو
حبةالقلبلغتنامه دهخداحبةالقلب . [ ح َب ْ ب َ تُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) نقطه ٔ سیاه دل . خون دل . دانه ٔ دل . حبه ٔ دل . یا آنچه سیاه است در دِل . (منتهی الارب ). مهجة. سویداء. ثمرةال
صبغة الغتنامه دهخداصبغة ا. [ ص ِ غ َ تُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) ملت و دین محمدی . (غیاث اللغات ). دین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی )(دهار). دین خدای . (السامی فی الاسامی ). دین خدای و ف
هولغتنامه دهخداهو. (اِخ ) در تداول صوفیان مخفف هُوَ و مراد خدای تعالی است : یا هو؛ ای خدا. (یادداشت به خط مؤلف ). پنهانی است که مشاهده ٔ آن غیر را درست نیاید. (تعریفات میرسید
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) بلخی . هدایت گوید: واعظی خوش بیان و عالمی چرب زبان بوده در بلخ تمکن داشته و خلق را موعظه میفرموده . محمد عوفی گوید او را ملاقات ک