خدای بینلغتنامه دهخداخدای بین . [ خ ُ ] (نف مرکب ) خدابین . آنکه خدای بین است . آنکه در امور توجه بخدای دارد. دیندار. آنکه بیک چشم زدن غافل از خدای نباشد. مقابل خودبین : وآن کس کو ن
خدای بینیلغتنامه دهخداخدای بینی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل خدابین . توجه بخدای . دینداری . تقوی ̍. پرهیزگاری . مقابل خودبینی .
خدابینیلغتنامه دهخداخدابینی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) حالت توجه بخدا داشتن .بخداوند در امور متوجه بودن . خداشناسی : بزرگان نکردند در خود نگاه خدابینی از خویشتن بین مخواه . سعدی (بوستا
خدابینلغتنامه دهخداخدابین . [ خ ُ ] (نف مرکب ) آنکه در کارها به خدا توجه دارد. متوجه بحق . مقابل خودبین . خداشناس : مبین در خود که خودبین را نظر نیست خدابین شو که خود دیدن هنر نیس
خدایلغتنامه دهخداخدای . [خ ُ ] (اِخ ) اله . (مهذب الاسماء). اﷲ. خدا. (ناظم الاطباء). کلمه ٔ خدای صورت دیگریست برای خدا و بهمان معنی و اطلاق است . رجوع به خدا و ترکیبات آن شود :
خدای بینیلغتنامه دهخداخدای بینی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل خدابین . توجه بخدای . دینداری . تقوی ̍. پرهیزگاری . مقابل خودبینی .
خویشتن بینلغتنامه دهخداخویشتن بین . [ خوی / خی ت َ ] (نف مرکب ) کسی که خود را بزرگ و مهم داند. (از ناظم الاطباء). متکبر. مُعجِب . مُختال . فَخور. خودپسند. (یادداشت مؤلف ). خودبین : خ
بینلغتنامه دهخدابین . (نف ) (ماده ٔ مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده . بیننده و نگرنده ، و این هرگزبه تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحق میگردد مانند چشم حق بی
خودبینلغتنامه دهخداخودبین . [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) بیننده ٔ خود. باعُجب . خودپرست . خودخواه . (یادداشت مؤلف ). مغرور. متکبر. (ناظم الاطباء) : مشو خودبین که آن باشد هلاکت وز
موعبلغتنامه دهخداموعب . [ع ِ ] (ع ص ) آنکه می گیرد و فراهم می کند همه چیز را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || در شتم گویند: «جدعه اﷲ جدعاً موعباً»؛ ببرد خدای بینی او را بری