خداوندگاریلغتنامه دهخداخداوندگاری . [ خ ُ وَ دِ ] (حامص ) حالت خداوندگار بودن . در اطلاقات این کلمه بصورت اسمی بخود می گیرد و خطابی است که کهتران بمهتران یا فرزندان بپدران یا رعایا بش
خداوندگارفرهنگ مترادف و متضاد۱. آقا، ارباب، خواجه، سرور، مخدوم، مولا ۲. صاجب، مالک ۳. پادشاه، خدایگان، سلطان ≠ بنده
خداوندگارلغتنامه دهخداخداوندگار. [ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خالق . صانع عالم . (ناظم الاطباء). خدا. اﷲ : رضا ده بفرمان حق بنده وارکه چون او نبینی خداوندگار. سعدی (بوستان ).ز محرمان سراپرد
بنده پروریدنلغتنامه دهخدابنده پروریدن . [ ب َ دَ / دِ پ َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) بنده پروردن : با خداوندگاری اوفتادیم کش سر بنده پروریدن نیست .سعدی .
لب به دندان گزیدنلغتنامه دهخدالب به دندان گزیدن . [ ل َ ب ِ دَ گ َدَ ] (مص مرکب ) با گزیدن لب ، خشم یا اسف یا شگفتی یا پشیمانی نمودن . رجوع به لب گزیدن شود : وگر سیدش لب به دندان گزددماغ خدا
فکیفلغتنامه دهخدافکیف . [ ف َ ک َ ف َ ] (ع حرف ربط مرکب ) معنی ترکیبی پس چگونه . و صاحب بهار عجم نوشته که فکیف برای استفهام حالت است که بجهت علو شأن و غرابت مرتبه ٔ آن دیده و د
خداوندگارلغتنامه دهخداخداوندگار. [ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خالق . صانع عالم . (ناظم الاطباء). خدا. اﷲ : رضا ده بفرمان حق بنده وارکه چون او نبینی خداوندگار. سعدی (بوستان ).ز محرمان سراپرد
لب گزیدنلغتنامه دهخدالب گزیدن . [ ل َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تأسف نمودن به گزیدن لب . پشیمانی یا خشم نمودن با گزیدن لب . تنبه دادن و منع کردن و خجل کردن با گزیدن لب : از آن شاه ایران