خداملغتنامه دهخداخدام . [ خ َدْ دا ] (ع ص ) چابک و چالاک در خدمت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط).
خداملغتنامه دهخداخدام . [ خ ِ ](ع اِ) ج ِ خَدَمَه و خدمه ، دوال سطبر تافته شده مانند حلقه که بر خرده گاه شتر بسته پاافزار شتر را بدان محکم کنند و حلقه قوم و پای برنجن و ساق را گ
خداملغتنامه دهخداخدام . [ خ ُدْ دا ] (ع ص ،اِ) ج ِ خادم . (غیاث اللغات )، خَدَمَه . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از قاموس ). خادمان . چاکران . خدمتگاران .
خدامیلغتنامه دهخداخدامی . [ خ ِ ] (اِخ ) ابونصر زهیربن حسن بن علی بن محمدبن یحیی بن خدام بن غالب کلانی سرخسی خدامی . وی از خاندان خدام و فقیهی فاضل بود. از ابی طاهر محمدبن عبدالر
خدامرادلغتنامه دهخداخدامراد. [ خ ُ م ُ ] (ص مرکب ) این کلمه وصف مرکبی بوده بمعنی «خدا مراد داده » و مقصود از آن مرادیست که خداوند داده است ، ولی بعدها به این صورت ترکیبی درآمده و د
خدامرادخان زندلغتنامه دهخداخدامرادخان زند. [ خ ُ م ُ ن ِ زَ ] (اِخ ) وی یکی از سرداران کریمخان زند است و بزمان او شجاعتهای بسیار کرد و در استقرار حکومت کریمخان بسی شمشیر زد. چون کریمخان د
خدامشربلغتنامه دهخداخدامشرب . [ خ ُ م َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه بر طریقه و مشرب خدای تعالی است . پرهیزگار. خداپرست . دیندار. (آنندراج )(ناظم الاطباء). آنکه راه خدا پوید. آنکه معتقد بخد
خدامیلغتنامه دهخداخدامی . [ خ ِ ] (اِخ ) ابونصر زهیربن حسن بن علی بن محمدبن یحیی بن خدام بن غالب کلانی سرخسی خدامی . وی از خاندان خدام و فقیهی فاضل بود. از ابی طاهر محمدبن عبدالر
خدامیلغتنامه دهخداخدامی . [ خ ِ ] (ص نسبی ) نسبت به خاندانهایی است در سرخس بجدی خِدام . (از انساب سمعانی ).
خدامیلغتنامه دهخداخدامی . [ خ ِ] (اِخ ) علی بن محمدبن حسین بن خدام خدامی ، مکنی به ابوالحسن . سمعانی میگوید: وی از خاندان خدامی است و از جدش ابوعلی حسین بن خضر نسفی و ابوالفضل کا
خدامیلغتنامه دهخداخدامی .[ خ ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم نیشابوری خدامی ، مکنی به ابواسحاق . وی از فقیهان معروف نیشابور و چنانکه ابن ماکولا آورده بسکه خدام نیشابور سکنی
خدامرادلغتنامه دهخداخدامراد. [ خ ُ م ُ ] (ص مرکب ) این کلمه وصف مرکبی بوده بمعنی «خدا مراد داده » و مقصود از آن مرادیست که خداوند داده است ، ولی بعدها به این صورت ترکیبی درآمده و د