داوردانلغتنامه دهخداداوردان . [ وَ ] (نف مرکب ) معنی ترکیبی آن خدادان و حاکم شناس باشد. (آنندراج ) (برهان ).
خدای دانلغتنامه دهخداخدای دان . [ خ ُ ] (نف مرکب ) خدادان . خدای شناس . عارف . پیرو احکام خدا. (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست خدای دانی خلق خدای را مآزار.ناصرخسرو.
خداشناسلغتنامه دهخداخداشناس . [ خ ُ ش ِ ] (نف مرکب ) پارسا. خدادان . (آنندراج ). موحد. (ناظم الاطباء). ربانی . باایمان : مردی خداشناس و عابد بود. (مجمل التواریخ و القصص ).نصیب ماست بهشت ای خداشناس بروکه مستحق کرامت گناهکارانند.حافظ.