خدادادلغتنامه دهخداخداداد. [ خ ُ ] (اِخ ) نام کسی که مردمان را گروه گروه کرد. از اعلام است . (از ناظم الاطباء).
خدادادلغتنامه دهخداخداداد. [ خ ُ ] (اِخ ) نام مملکتی که سلطان تیپو پادشاه میسوری در آن سلطنت کرد. (از ناظم الاطباء).
خدادادلغتنامه دهخداخداداد. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل وفریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 19هزارگزی جنوب خاوری خوسف . این ناحیه در دامنه ٔ کوه واقع و دارای معدن و هفت
خدادادلغتنامه دهخداخداداد. [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) چیزی که خدا بخشنده است و کس را در آن دخلی نباشد. (آنندراج ). فطری . جبلی . موهوبی : گفت کافر خدای داد بمن این خداداد شاد باد بمن .
خدادادکشلغتنامه دهخداخدادادکش . [ خ ُ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زر و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 48هزارگزی جنوب الیگودرز و کنار راه مالروخان آباد به رچه . این نا
خدادادهلغتنامه دهخداخداداده . [ خ ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) عطای الهی . بخشش الهی : خداداد ما را چنین دستگاه خداداده را چون توان بست راه .نظامی .چو شه دید گنج فرستاده راچهار آرزوی خد
خدادادیلغتنامه دهخداخدادادی . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 29هزارگزی جنوب بافت و دوهزارگزی شمال راه فرعی دشت آب به بافت . این ناحیه در
خدادادیلغتنامه دهخداخدادادی . [ خ ُ ] (ص نسبی ) چیزی که منسوب به بخشش الهی است . خداداده : این ثروت و گنج خدادادی است .
خدادادهلغتنامه دهخداخداداده . [ خ ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) عطای الهی . بخشش الهی : خداداد ما را چنین دستگاه خداداده را چون توان بست راه .نظامی .چو شه دید گنج فرستاده راچهار آرزوی خد