خجیرلغتنامه دهخداخجیر. [ خ ُ / خ ِ ] (ص )خوب . زیبا. جمیل . خوش صورت . صاحب حسن . (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ). ||
خجیرکلالغتنامه دهخداخجیرکلا. [ خ َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورزود بخش نور شهرستان آمل .واقع در 12هزارگزی بلده و 41هزارگزی خاور شوسه ٔ چالوس (حدود کندوان ). موقعیت این ناحیه
خجیرهلغتنامه دهخداخجیره . [ خ ُ ج َ رَ ] (ع ص ، اِ) زن فراخ شرم . (از متن اللغة) (تاج العروس ). رجوع به خجره در این لغت نامه شود.
هجیرلغتنامه دهخداهجیر. [ هَُ ] (ص ) خوب و نیک و نیکو و زبده . (برهان ). هژیر. خجیر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : درخورد همت تو خداوند جاه دادجاه بزرگوار و گرانمایه و هجیر. منوچهری
ژلغتنامه دهخداژ. (حرف ) ژی یا زاء معقوده و یا زاء فارسی . نشانه ٔ حرف چهاردهم از حروف تهجّی است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد نیست (مگر اینکه قائم مقام زاء باشد) و در حساب ت
ازرودلغتنامه دهخداازرود. [ اُ زِ ] (اِخ ) اوزرود. یکی از بلوک ناحیه ٔ نور در مازندران . مرکز وی یوش یا بلده . عده ٔ قری 18 و جمعیت تقریبی 4450 تن . حدّ شمالی نیچرستاق کجور، شرقی