خجسته سروشلغتنامه دهخداخجسته سروش . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ س ُ ] (اِ مرکب ) سروش خجسته . فرشته ٔ مبارک قدم . هاتف مبارک : یکایک بیاید خجسته سروش بسان پری پلنگینه پوش . فردوسی .بفرمان یزدان خجسته سروش مر
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از زنان اصفهانیه از روات حدیث است در اصل لفظ عجمی است . (از منتهی الارب ).
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص ) مبارک . میمون . (از برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (فیروزآبادی ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). با میمنت . با سعادت . فرخ . بختیار. سعادتمند. مسعود. (از ناظم الاطباء).
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ ] (اِخ ) سید خجسته فرزند فخرالدین بابلکانی از مردمان مازندران بوده است . نام او بروی کتیبه ای است بر بقعه ٔ بی بی سکینه بمشهد شهر و این کتیبه که بسال 883 هَ . ق . میرسد صاحب بقعه را بی بی سکینه دخت امام موسی کاظم معرفی م
خجستهفرهنگ فارسی عمید۱. مبارک؛ میمون؛ خوب و خوش.۲. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] = همیشهبهار: ◻︎ خجسته بازگشاده دهان مشکیندم / گشاده نرگس چشم دژم زخواب خمار (عنصری: ۱۰۴).۳. [قدیمی] خوشبخت؛ نیکبخت.
خجستهدیکشنری فارسی به انگلیسیauspicious, blessed, brave, felicitous, festal, fortunate, happy, joyful, joyous, lucky, Olympian, opportune, propitious
همایون نظرلغتنامه دهخداهمایون نظر. [ هَُ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) دارای نظر مبارک و خجسته ، یا بلندنظر. آنکه از منظری بلند، نظر افکند : الا ای همای همایون نظرخجسته سروش مبارک خبر.حافظ.
سروشفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] پیامآور.۲. در آیین زردشتی، یکی از ایزدان که مظهر اطاعت و فرمانبرداری از اوامر اهورامزدا است و به بندگان راه فرمانبرداری میآموزد: ◻︎ به فرمان یزدان خجستهسروش / مرا روی بنمود در خواب دوش (فردوسی۲/۴۱۴).۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.۴. [قدیمی] فرشته.۵. [قدیمی
پلنگینه پوشلغتنامه دهخداپلنگینه پوش . [ پ َ ل َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه لباس از پوست پلنگ دارد. ملبس به پلنگینه . پلنگی پوش : بگفتندکای مرد با زور و هوش [ به رستم ]برین گونه پیلی پلنگینه پوش پدر نام تو چون بزادی چه کردکمند
پیام آورلغتنامه دهخداپیام آور. [ پ َوَ ] (نف مرکب ) رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی و گفتاری از کسی بدیگری باشد خواه زبانی و خواه بنوشته . پیغام آور. قاصد. (شعوری ). ایلچی . (شعوری ) : رسولی رسیده ست با رای و هوش پیام آوری چون خجسته سروش . نظام
پرانلغتنامه دهخداپران . [ پ َرْ را ] (نف ) هر چیز که پرد. در حال پریدن . پرنده : چنان دید گودرز یک شب بخواب که ابری برآمد از ایران پرآب بر آن ابر پرّان خجسته سروش بگودرز گفتا که بگشای گوش . فردوسی .ز شاهین و از باز و پرّان
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از زنان اصفهانیه از روات حدیث است در اصل لفظ عجمی است . (از منتهی الارب ).
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص ) مبارک . میمون . (از برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (فیروزآبادی ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). با میمنت . با سعادت . فرخ . بختیار. سعادتمند. مسعود. (از ناظم الاطباء).
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ ] (اِخ ) سید خجسته فرزند فخرالدین بابلکانی از مردمان مازندران بوده است . نام او بروی کتیبه ای است بر بقعه ٔ بی بی سکینه بمشهد شهر و این کتیبه که بسال 883 هَ . ق . میرسد صاحب بقعه را بی بی سکینه دخت امام موسی کاظم معرفی م
خجستهفرهنگ فارسی عمید۱. مبارک؛ میمون؛ خوب و خوش.۲. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] = همیشهبهار: ◻︎ خجسته بازگشاده دهان مشکیندم / گشاده نرگس چشم دژم زخواب خمار (عنصری: ۱۰۴).۳. [قدیمی] خوشبخت؛ نیکبخت.
خجستهدیکشنری فارسی به انگلیسیauspicious, blessed, brave, felicitous, festal, fortunate, happy, joyful, joyous, lucky, Olympian, opportune, propitious
پی خجستهلغتنامه دهخداپی خجسته . [ پ َ / پ ِ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مبارک پی . خجسته پی . مبارک قدم : خطا گفتم ای پی خجسته رقیب که شد دشمنی با غریبان قریب . نظامی .<
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از زنان اصفهانیه از روات حدیث است در اصل لفظ عجمی است . (از منتهی الارب ).
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص ) مبارک . میمون . (از برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (فیروزآبادی ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). با میمنت . با سعادت . فرخ . بختیار. سعادتمند. مسعود. (از ناظم الاطباء).
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ ] (اِخ ) سید خجسته فرزند فخرالدین بابلکانی از مردمان مازندران بوده است . نام او بروی کتیبه ای است بر بقعه ٔ بی بی سکینه بمشهد شهر و این کتیبه که بسال 883 هَ . ق . میرسد صاحب بقعه را بی بی سکینه دخت امام موسی کاظم معرفی م
ناخجستهلغتنامه دهخداناخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شوم . بدقدم . نافرخنده . مشئوم . نحس . نامبارک . نامیمون . منحوس . که خجسته و فرخنده نیست : جغد را نفرین کرد و برین واسطه مردمان عجم او را شوم دانند بانگ ناخجسته واﷲ که او را ه