خجستانلغتنامه دهخداخجستان . [ خ ُ ج ِ ] (اِخ ) نام قریتی بوده است بکوههای هرات از اعمال بادغیس و از آنجاست احمدبن عبداﷲ خجستانی . رجوع به معجم البلدان یاقوت شود: ناحیتی است بخراسا
خجستانیلغتنامه دهخداخجستانی . [ خ ُ ج ِ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲ. از امراء طاهریه بود و بعد از انقراض طاهریان بدست صفاریه او بخدمت صفاریه پیوست و از حسن تدبیر و فرط کفایت خود بمقامات
خاستانلغتنامه دهخداخاستان . (اِخ ) ناحیه ای است بین هرات و سیستان . حمداﷲ مستوفی نویسد:از هرات تا جامان یک مرحله از او تا کوه سیاه یک مرحله ٔ از او تا قنات سری یک مرحله ، از او تا
خرستانلغتنامه دهخداخرستان . [ خ ُ رِ ] (اِ) خرماستان . نخلستان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 399).
خرستانلغتنامه دهخداخرستان . [ خ ُ رِ ] (اِ) گنجه . قفسه ای که در آن ظروف و امثال آن می نهند. بوفه (در نزد فرنگان ). خرستانه . (از دزی ج 1ص 362): فخافت منه المراءة ان یراه عندها...
خجستانیلغتنامه دهخداخجستانی . [ خ ُ ج ِ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲ. از امراء طاهریه بود و بعد از انقراض طاهریان بدست صفاریه او بخدمت صفاریه پیوست و از حسن تدبیر و فرط کفایت خود بمقامات
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الخجستانی . نظامی عروضی در چهار مقاله (چ لیدن ص 26) آرد: احمدبن عبداﷲالخجستانی را پرسیدند که تو مردی خربنده بودی بامیری خراسان
خلاف پیدا کردنلغتنامه دهخداخلاف پیدا کردن . [ خ ِ / خ َ پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت آغاز کردن . دشمنی کردن : احمدبن عبداﷲ الخجستانی خلاف پیدا کرده و نشابور حصار گرفت . (تاریخ سیستان ).
طبرسیلغتنامه دهخداطبرسی . [ طَ ب َ ] (ص نسبی ) در نسبت طبرسی دو قول است : یکی اینکه منسوب به طبرستان به معنی طبرستانی است دیگر آنکه معرب تفرشی و منسوب به تفرش از توابع قم است . ا