ختیلغتنامه دهخداختی . (اِخ ) نام قریه ای است به افغانستان در بیست و چهار هزار و پانصدگزی غرب قیصار از توابع حکومت میمنه : این نقطه بر خط 6 درجه و 1 دقیقه و 18 ثانیه ٔ طول شرقی و خط <span cla
ختیلغتنامه دهخداختی . [ خ ُت ْ تا ] (اِخ ) شهری است از شهرهای باب الابواب . (از یاقوت در معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
ختیلغتنامه دهخداختی . [ خ ُت ْ تی ] (اِخ ) یحیی بن موسی بن خت بلخی . ختی از عبداﷲبن نمیر کوفی و ابی اسامه کوفی و عبدالرزاق و جز اینها روایت کرد. وی از ثقات است و موسی بن هارون و عبدالرحمن و جعفربن محمد قریانی از او حدیث کردند. (از انساب سمعانی ).
خثیلغتنامه دهخداخثی . [خ َ ث ْی ْ ] (ع مص ) سرگین انداختن گاو و فیل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
ختیتلغتنامه دهخداختیت . [ خ َ ] (ع ص ) خسیس . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (منتهی الارب ). || ناقص . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (منتهی الارب ) (تاج العروس ). منه : لایحرم الضعیف الختیت . (از اقرب الموارد).
ختیرلغتنامه دهخداختیر. [ خ َ ] (ع ص ) غدرکننده . فریبنده . خیانت کننده . (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || مرد لافزن بدروغ .
ختیرلغتنامه دهخداختیر. [ خ ِ ت ْ تی ] (ع ص ) غدرکن . فریبنده . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به خیتر شود.
ختیعلغتنامه دهخداختیع. [ خ َ ] (ع اِ) بلا. درد. کسالت . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سختی . رنج . محنت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
ختیعهلغتنامه دهخداختیعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) انگشتوانه تیراندازان از چرم . (دهار).زهگیر. چله گیر و آن انگشتانه ای است از پوست که تیراندازان انگشت نر (= ابهام ) در آن کنند. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خَتایِع. || انگشتوانه . ج ، خَتایِع. (مهذب الاسماء).
کاراکامشلغتنامه دهخداکاراکامش . [ م ُ ] (اِخ ) در تورات : کارمکیش [ ک َ ] آمده . ناحیه ای در ساحل فرات که دولت هیت (هتی ، ختی ) پس از پتریوم آنجا را پایتخت قرار داد. (ایران باستان ج 1 ص 49).
ختیتلغتنامه دهخداختیت . [ خ َ ] (ع ص ) خسیس . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (منتهی الارب ). || ناقص . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (منتهی الارب ) (تاج العروس ). منه : لایحرم الضعیف الختیت . (از اقرب الموارد).
ختیرلغتنامه دهخداختیر. [ خ َ ] (ع ص ) غدرکننده . فریبنده . خیانت کننده . (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || مرد لافزن بدروغ .
ختیرلغتنامه دهخداختیر. [ خ ِ ت ْ تی ] (ع ص ) غدرکن . فریبنده . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به خیتر شود.
ختیعلغتنامه دهخداختیع. [ خ َ ] (ع اِ) بلا. درد. کسالت . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سختی . رنج . محنت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
ختیعهلغتنامه دهخداختیعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) انگشتوانه تیراندازان از چرم . (دهار).زهگیر. چله گیر و آن انگشتانه ای است از پوست که تیراندازان انگشت نر (= ابهام ) در آن کنند. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خَتایِع. || انگشتوانه . ج ، خَتایِع. (مهذب الاسماء).
درختیلغتنامه دهخدادرختی . [ دِ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به درخت . هر چیز که نسبت به درخت دارد، چون سیب درختی و جز آن . || از رستنی ها آنچه همانند درخت تنه و ساقه دارد و بر زمین گسترده نباشد چون شاه پسند درختی ، شمشاد درختی و جز آن . رجوع به درخت شود.
دلختیلغتنامه دهخدادلختی . [ دَ ل َ ] (اِ) دَله در لهجه ٔ اهالی قزوین . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دله شود.
حسن نوبختیلغتنامه دهخداحسن نوبختی . [ ح َ س َ ن ِ ن َ / نُو ب َ ] (اِخ ) ابن حسین مکنی به ابومحمدخواهرزاده ٔ سهل بن اسماعیل نوبختی و شیعی بود و در 402 هَ . ق . درگذشت . وی «کون و فساد» ارسطو را مختصر کرده است ، و نام شش کتاب دیگر ا
حسن نوبختیلغتنامه دهخداحسن نوبختی . [ ح َ س َ ن ِ ن َ / نُو ب َ ] (اِخ ) ابن موسی مکنی به ابومحمد بغدادی شیعی متکلم . پس از سال 300 هَ . ق . زنده بوده است . اوراست : «الاعتبار و التمییز و الانصار» و «التوحید کوچک » و «التوحید بزرگ
پیروزبختیلغتنامه دهخداپیروزبختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیروزبخت : به پیروزبختی فروخواندم ز سختی برو جان برافشاندم . فردوسی .همه فال خسرو در آن پیش تخت به پیروزبختی برآورد بخت .نظامی .