مارلغتنامه دهخدامار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاط
ابویزیدلغتنامه دهخداابویزید. [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) طیفوربن عیسی بن سروشان بسطامی . ملقب بسلطان العارفین . شیخ فریدالدین عطار گوید: قطب عالم بود و مرجع اوتاد و ریاضات و کرامات و حالا
ساطنلغتنامه دهخداساطن . [ طِ ] (ع ص ) پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پلید و ناپاک . (ناظم الاطباء). خبیث . (المنجد). || دون و بدعمل و بدذات . (ناظم الاطباء).
بدذاتلغتنامه دهخدابدذات . [ ب َ] (ص مرکب ) بداصل و بدنژاد و کسی که نیک طینت نباشد.خبیث . (از آنندراج ). بداصل و بدگوهر و مفسد. (ناظم الاطباء). بدفطرت . بدجبلت . بدگهر. مقابل خوش
ناپاکلغتنامه دهخداناپاک . (ص مرکب ) آلوده . پلید. ملوث . چرکین . (ناظم الاطباء). پلید. قذر. پلشت . شوخگن . چرکین . آن که یا آنچه پاک نیست . دنس . آلوده . مقابل پاک به معنی تمیز :